بدون عنوان
منو بابا دیشب کلی ذوق زده شدیم،اولین روروئک سواری مهدی بود ولی ما از بازی کردن شما دوتا کلی ذوق کردیم خیلی با هم بازی کردید هلش میدادی میچرخوندی مهدی هم بلند بلند میخندید قبلا من با تو بازی میکردم مهدی پیش بابا بود ولی الان خیلی خوب شده 💞 دیگه نمیذاشتی از روروئک درش بیاریم کلی گردو هم ریخته بودی جلوش میگفتی بذار مشغول شه بهش میگفتی مهدی همه داداشا مثل من نیستن انقدر خوب باهات بازی کنن😂😂😂😂😂 دیروز با بابا رفته لودی باغ،رد پای خرگوش روی برفها دیده بودی به بابا گفتی من یه پیشنهاد دارم مترسک درست کنیم خرگوشها درختهارو نخورن حالا قراره با هم مترسک درست کنیم دیشب تا ساعت 3 نخوابیدی تقریبا دیوونمون کردی با رنگ انگشتی ها...
نویسنده :
مامان
13:12
بدون عنوان
مهدی اینو برای تو مینویسم برای داداش کوچولوی علی میخوام بدونی علی خیلی دوستت داره با اینکه با اومدنت قلمرو اون خیلی کوچیک شده تا حدی که برای بازی کردن باهاش باید خیلی منتظر بمونه من وقت خیلی کمی دارم و بیشتر وقتمو به تو اختصاص دادم تو خواب هم میگه مهدی دوستت دارم💚💛💜 قدر همچین برادری و بدون و تو دعواهای بچگیتون که حتما پیش میاد احترام علی و نگه دار و یارویاور و دوست همیشگی هم باشید،،، پسرای دوست داشتنی من،دوستتون دارم💞💞💞
نویسنده :
مامان
12:23
داداشی
هر کی بهت میگه داداشتو به ما میدی نی نی ما بشه خیلی ناراحت میشی و محکم میگی نه بعضی موقع ها هم حالت گریه میگیری یا نگران میشی البته من سریع میگم داداش علی آرش تولدش یه گوشی سامسونگ گرفته بود و خیلی دوسش داشت صادقانه بهت گفت:علی اگه گوشیمو بهت بدم مهدی و میدی مال ما بشه تو هم سریع گفتی نه با اینکه گوشی در حد ماشین برات مهم بود ولی از لحن آرش وامیدی که به قبول کردن تو داشت خیلی ناراحت شدم خاله سمیرا یه نی نی برای آرش بیار لطفا😐😐
نویسنده :
مامان
8:30
بدون عنوان
بدون عنوان
جهنم
یه بار سر داداشی بحثمون شد دستشو میپیچوندی نذاشتم گفتی خداببردت جهنم منم که نمیخواستم تنش بیشتر شه گفتم باشه گفتی میسوزی گفتم باشه گفتی آخه میسوزی من:باشه با گریه گفتی آخه اگه تو بسوزی من بدون تو چیکار کنم
نویسنده :
مامان
10:20
عقاب
اولاش که مهدی دنیا اومده بود همش میرفتی بالای سرش مینشستی ما هم سعی میکردیم بالای سرش جا برای نشستنت نباشه ولی هرجور شده میرفتی ازت پرسیدم چرا اینکارو میکنی؟ گفتی میخوام مثل عقاب رو سرش باشم قبل تولد مهدی بابا محمد بهت میگفت تو باید مراقب داداشی باشی مثل عقاب رو سرش باشی ...
نویسنده :
مامان
10:16
بدون عنوان
سه سال و سه ماه و 20 روز خیلی اجتماعی هستی یعنی اگه بخوام دو تا خصوصیت بارزتو بگم بجز شلوغکاری،اجتماعی بودن و اعتماد به نفس بالاته اصلا یک درصد احتمال نمیدی امکان داره کاری و نتونی انجام بدی یه شب با عزیزجون رفته بودی مسجد،یه دوست پیدا کردی و موقع جمع کردن بشقابها،دوتا پلاستیک دستت کردی و سریع همه رو جمع کردی بعد رفتی پیش بابا عباس،بابام میگفت کسی دیگه مداح و نگاه نمیکرد یا پرده رو میکشیدی سفره رو یکدفعه میکشیدی آخرشم یه کیک یزدی تو پلاستیک گذاشتی و حلو منبر میچزخوندی....... انقدر فعالیت کرده بودی که از خستگی همونجا خوابت برد........ آقا حجت که قبلا ترسونده بودت بلند شده بود از چاقو بترسوندت که بابام نذاشته ب...
نویسنده :
مامان
23:47
بدون عنوان
امروز پای مهدی و گاز گرفتی اونم گریه کرد و آروم کردنش خیلی طول کشید روز قبلشم آستینشو گرفته بودی و رو زمین میکشیدی ای داداش شلوغ کاره خطرناک
نویسنده :
مامان
23:21